فرزند من

آداب و آفات تربیت دینی فرزند

فرزند من

آداب و آفات تربیت دینی فرزند

۵۴ مطلب در آذر ۱۳۹۲ ثبت شده است

کمک کردن به برقراری روابط اجتماعی کودک

محدود کردن ارتباط فرزندان در محدوده‌ی خانواده و دور نگه داشتن آنها از اطرافیان، دوستان و فامیل موجب ایجاد روحیه‌ی کم‌روئی و خجالتی بودن در کودک شده و به روابط اجتماعی او لطمه می‌زند. شما باید اجازه دهید تا کودکتان در آغوش دیگران نیز به آرامش رسیده و با آنها به بازی بپردازد تا چگونگی برقراری ارتباط با افرادی غیر از والدین خود را بیاموزد.

غریبی کردن کودکان نسبت به افراد ناآشنا از نتایج رفتارهای نامناسب والدین در این زمینه می‌باشد.

نحوه‌ی ارتباط کلی والدین با کودک در هفت سال اول زندگی

پیامبر اکرم(ص) فرمودند: الولدُ سیدٌ سبع سنین، و عبدٌ سبع سنین، و وزیرٌ سبع سنین

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ آذر ۹۲ ، ۰۷:۲۸
مادر

نقش مادر و مخصوصاً پدر در ایجاد اعتماد به نفس در کودک

با وجود اینکه مادر نقش اصلی را در این زمینه ایفا می‌کند، اما این مسئولیت هرگز از پدر ساقط نمی‌شود. چرا که روابط صمیمانه و پیوندهای عاطفی برقرار شده میان کودک و والدین در همین دوران است که او را به اطاعت و حرف‌شنوی از صلاحدیدهای والدین در سنین بالاتر وامی‌دارد. کودکی که عادت نموده، حس امنیت و آرامش را هم در آغوش مادر و هم در آغوش پدر تجربه کند، علاوه بر مادر به پدر نیز به چشم پناهگاه و مأمن آرامی ‌برای تأمین نیازهایش نگریسته و با او پیوند عاطفی محکمی ‌برقرار خواهد کرد و همین پیوند او را در آینده به احترام و اطاعت، واخواهد داشت.

 

موانع پرورش اعتماد به نفس در کودک


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ آذر ۹۲ ، ۰۶:۲۴
مادر

خصوصیات کودک در هفت سال اول زندگی

از احادیث و روایات مختلف بر می‌آید که هفت سال اول زندگی کودک، سالهای آزادی و سلطنت او در خانواده است؛ لذا در این سالها باید از محدود کردن او در هر زمینه‌ای بپرهیزید. اما این جمله به معنی عدم آموزش کودک در خانواده نیست. بلکه شما باید سعی کنید با انجام رفتارهای صحیح و عادت دادن کودک به رعایت آنها این رفتارها را به عادات اخلاقی او تبدیل کنید. از قبیل رعایت کامل بهداشت کودک، منظم کردن وسایل شخصی او و...

در ارتباط با‌تربیت کودک در هفت سال اول مفصلاً توضیح خواهیم داد.

خصوصیات 2 سال اول بعد از تولد

2 سال اول زندگی کودک شما، دوران پایه‌ریزی تفکر، عواطف، احساسات، تعقلات و... است.

لوح سفید ذهن کودک شما آرام آرام از نقش‌های متفاوت پر شده و شروع به انجام بسیاری از فعالیت‌ها از قبیل نشستن، راه رفتن، پریدن، پرت کردن، بیان کلمات و اصوات مختلف، تشخیص بعضی از رنگ‌ها، تمیز دادن خشم از مهربانی، درک حالتهای عاطفی و... خواهد نمود.

کودک در اوج وابستگی و نیاز به پدر و مادر خلق شده است و درست در همین زمان است که شما میتوانید دو نوع تفکر را در ذهن او ایجاد کنید:

الف: پاسخ صحیح و به موقع به تمام نیازهای کودک توسط پدر و مادر، حس آرامش، امنیت، اعتماد به نفس و خوش‌بینی به انسانها و جهان هستی را در او به وجود می‌آورد.

ب: عدم پاسخ مناسب و فوری به نیازهایش، او را فردی مضطرب، با احساس عدم امنیت و آرامش و بدبینی به تمام انسانها و جهان هستی بار خواهد آورد. 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ آذر ۹۲ ، ۲۰:۲۳
مادر

چشمک بزن ستاره 


 شد ابر پاره پاره.................... چشمک بزن ستاره 

کردی دل مرا شاد .................... تابان شدی دوباره 

دیدی که دارمت دوست .................... کردی به من اشاره

 چشمک بزن ستاره .................... از من مکن کناره 

در روز ناپدیدی .................... شب مایه امیدی

 در ابرهای تیره .................... چون نقطه سپیدی 

دیدی که دارمت دوست .................... کردی به من اشاره 

چشمک بزن ستاره .................... از من مکن کناره

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ آذر ۹۲ ، ۱۰:۳۰
مادر

قفس


 پرنده قشنگی توی قفس نشسته 

 دیواره های قفس بال و پرش رو بسته

با چشمای قشنگش خیره شده به ابرا 

 دوست داره پر بگیره تو آسمون زیبا

پرنده توی قفس، دوست نداره بمونه 

 دوست داره رو شاخه ها پر بگیره، بخونه

بیایین پرنده ها رو توی قفس نذاریم 

 گناه داره بچه ها، ما اونا رو دوست داریم

بیایین پرنده ها رو توی قفس نذاریم 

 گناه داره بچه ها، ما اونا رو دوست داریم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ آذر ۹۲ ، ۰۸:۳۰
مادر

هنوز ساعاتی به غروب خورشید مانده است . پیرمرد بر چوب دستی اش تکیه می دهد و آرام آرام از کوه بالا میرود .هرچند گام که برمی دارد ، می ایستد و سفره ی کوچکی که بر سر چوب دستی اش بسته است را محکم می کند . این بار اول نیست که از این کوه بالا می رود . در ماه رمضان ، بارها از همین کوه بالا رفته است و در غار حرا به عبادت خداوند مشغول شده است

پیرمرد با خود می اندیشد که ای کاش ، دیگر مردم مکه نیز ، به دین ابراهیمِ خلیل و فرزندش اسماعیل ، ایمان می آوردند و به جای پرستش بت های چوبی و سنگی ، شیرینی پرستش خداوند را می چشیدند .

ساعتی نمی گذرد که بر بالای کوه می رسد . زیر آفتاب سوزان مکه ، نسیمی روح نواز ، به صورتش می خورد . نگاهی به آسمان می اندازد . با دیدن پرندگان ، لبخندی می زند . در حالی که نجوایی زیر لب دارد ، دانه های عرق را از پیشانی اش پاک می کند و بر زمین می نشیند .

آرام ، سفره ی باقی مانده های غذا را بر زمین پهن می کند و خود دور از سفره در کناری می نشیند .
پیرمرد ، نگاه دیگری به آسمان می اندازد و زیر لب مشغول ذکر خداوند می شود .

پرنده ها که گویی ، سفره آشنایی دیده باشند ، بال می زنند و پس از این که چند دور در آسمان می زنند ، آرام پایین می آیند و یکی یکی کنار سفره جمع می شوند . با شتاب به باقی مانده غذاهای سفره نوک می زنند . پیرمرد ، مشغول تماشای نوک زدن و غذا خوردن پرندگان می شود . با مهربانی می گوید ، بخورید ، مخلوقات خوب خدا ، بخورید شما نیز از سفره ی غذای ما سهمی دارید . این ها هم سهم شماست ، بخورید خدا مهربان است ، ما چرا با آفریده هایش ، مهربان نباشیم .

پیرمرد از جایش بلند می شود باقی غذا ها را روی زمین می ریزد و سفره را جمع می کند با خود می گوید : این هم سهم حیوانات وحشی.

پیرمرد بر چوب دستی اش تکیه می دهد و دوباره ، آرام آرام از کوه پایین می آید . کودکی که «محمد» صدایش میکنند ، به استقبالش می شتابد . دست کودک را می گیرد و در حالی که با مهربانی با او سخن می گوید ، به خانه می رود .

این کار پیرمرد ، برای مردم قبیله ی قریش تازگی ندارد . به همین دلیل است که ، عبدالمطلب ، بین مردم به مرد بخشنده و طعام دهنده ی پرندگان مشهور شده است .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ آذر ۹۲ ، ۰۷:۴۴
مادر

عروسک قشنگ من


عروسک قشنگ من قرمز پوشیده 

 تو رخت خواب مخمل آبیش خوابیده

یه روز مامان رفته بازار اونو خریده

 قشنگ تز از عروسکم هیچ کس ندیده

عروسک من .......... چشماتو باز کن 

 وقتی که شب شد .......... اون وقت لالا کن

بیا بریم توی حیاط با من بازی کن 

 توپ بازی و شن بازی و طناب بازی کن. 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ آذر ۹۲ ، ۰۶:۳۰
مادر

برای آقای جمعه ها


چلچله مرغ خوش خبر
تو ای همیشه در سفر

بیا که رویِ بالِ تو
سفرکنم مثالِ تو

مرا ببر به دورها
به روشنی به نورها

به دشتِ گل دیارِ گل
به باغِ گل بهارِ گل 

که دل دهم به خنده ها
به نغمۀ پرنده ها

به رویش جوانه ها
به چَه چَه و ترانه ها

که در هوای پاکشان
که دارد از خدا نشان

زکینه ها جدا شوم
ز غصه ها رها شوم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ آذر ۹۲ ، ۰۴:۵۵
مادر

صبح یک روز ، پروانه ی کوچولویی از پیله بیرون آمد . خمیازه ای کشید . بال هایش را چند دفعه تکان داد . خستگی اش که در آمد خواست کمی گردش کند . چند قدمی که برداشت کرم شب تاب را دید . کرم آهسته می خزید و به طرف خانه اش می رفت . او تا پروانه ی کوچولو را دید ، گفت : وای چه بال های قشنگی ؟! پروانه کوچولو با تعجب سرش را برگرداند و به بال های زرد و خال خالی اش نگاه کرد . با خودش گفت : راستی ! چه بال های قشنگی دارم

کرم در حال رفتن گفت : مواظب بال های قشنگ خودت باش . اگر موقع پرواز به شاخ و برگها بگیرد ، می شکند .

پروانه کوچولو نگران شد . کمی فکر کرد . توی دلش گفت : بهتر است اصلاً پرواز نکنم این طوری هیچ وقت بالهایم نمی شکند
او رفت و زیر سایه ی گلی نشست . کمی بعد ، بچه مورچه ای او را دید و پرسید :

تو چرا نشسته ای ؟ چرا مثل پروانه های دیگر پرواز نمی کنی ؟

پروانه کوچولو گفت : چون می ترسم بال های قشنگم بشکند

بچه مورچه تعجب کرد . اولین بار بود یک پروانه ی ترسو می دید . چیزی نگفت

خیلی زود حوصله ی پروانه کوچولو سر رفت . اما باز هم دوست نداشت پرواز کند . او سرش را این ور و آن ور چرخاند .

اگهان چیز عجیبی دید . یک سوسک سیاه بزرگ داشت به طرفش می آمد . سوسک با صدای زشتی گفت : وای ! چه پروانه ی خوشمزه ای

پروانه کوچولو خیلی ترسید . فهمید اگر پرواز نکند ، سوسک سیاه او را می خورد ، برای همین بال زد و پرید . وقتی از سوسک سیاه دور شد نفس راحتی کشید . مدتی گذشت . اما او هنوز داشت پرواز می کرد . از بالا همه چیز زیبا بود . پروانه کوچولو ،

روانه ای شده بود مثل همه ی پروانه ها !

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ آذر ۹۲ ، ۱۴:۴۵
مادر

قسمت اول : چهارده معصوم علیهم السلام چهارده دریای نور

(٥) بد خُلقی فشار قبر می آورد!

به رسول خدا صلی الله علیه و آله خبر دادند که سعد بن معاذ فوت کرده. پیغمبر صلی الله علیه و آله با اصحابش از جای برخاسته، حرکت کردند. با دستور حضرت - در حالی که خود نظارت می فرمودند - سعد را غسل دادند. پس از انجام مراسم غسل و کفن، او را در تابوت گذاشته و برای دفن حرکت دادند.

در تشییع جنازه او، پیغمبر صلی الله علیه و آله پابرهنه و بدون عبا حرکت می کرد. گاهی طرف چپ و گاهی طرف راست تابوت را می گرفت، تا نزدیکی قبر سعد رسیدند. حضرت خود داخل قبر شدند و او را در لحد گذاشتند و دستور دادند سنگ و آجر و وسایل دیگر را بیاورند! سپس با دست مبارک خود، لحد را ساختند و خاک بر او ریختند و در آن خللی دیدند آنرا بر طرف کردند و پس از آن فرمودند :

_ من می دانم این قبر به زودی کهنه و فرسوده خواهد شد، لکن خداوند دوست دارد هر کاری که بنده اش انجام می دهد محکم باشد.

در این هنگام، مادر سعد کنار قبرآمد و گفت :

_ سعد! بهشت بر تو گوارا باد!

رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود :

_ مادر سعد! ساکت باش! با این جزم و یقین از جانب خداوند حرف نزن! اکنون سعد گرفتار فشار قبر است و از این امر آزرده می باشد.

آن گاه از قبرستان برگشتند.

مردم که همراه پیغمبر صلی الله علیه و آله بودند، عرض کردند :

یا رسول الله! کارهایی که برای سعد انجام دادید نسبت به هیچ کس دیگری تاکنون انجام نداده بودید : شما با پای برهنه و بدون عبا جنازه او را تشییع فرمودید.

رسول خدا فرمود :

ملائکه نیز بدون عبا و کفش بودند. از آنان پیروی کردم.

عرض کردند :

گاهی طرف راست و گاهی طرف چپ تابوت را می گرفتید!

حضرت فرمود :

چون دستم در دست جبرئیل بود، هر طرف را او می گرفت من هم می گرفتم!

عرض کردند :

_ یا رسول الله صلی الله علیه و آله بر جنازه سعد نماز خواندید و با دست مبارکتان او را در قبر گذاشتید و قبرش را با دست خود درست کردید، باز می فرمایید سعد را فشار قبر گرفت ؟

حضرت فرمود :

_ آری، سعد در خانه بداخلاق بود، فشار قبر به خاطر همین است!  

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ آذر ۹۲ ، ۰۹:۰۵
مادر