فرشته ای به نام مادر( افسانه ای از سرزمین چین)
یک روز کودکی که قرار بود متولد شود و به زمین برود ، پیش
خدا رفت و گفت:« من در بهشت راحتم و کاری جز خندیدن و آواز خواندن ندارم ؛ مرا به
زمین نفرستید . » خداوند گفت:« در زمین هم به تو بد نخواهد گذشت، نگران نباش
.» کودک گفت :« اما اگر به زمین بروم نیازهایی خواهم داشت که در اینجا
ندارم و نمی توانم آنها را برطرف کنم.» خدا گفت:« تو راه برطرف کردن نیازهایت را
یاد خواهی گرفت، پس نگران چیزی نباش.» کودک گفت:« من هنوز کوچکم و قادر به رفع
نیازهایم نیستم ، چه باید بکنم؟» خداگفت:« یکی از فرشتگانم را مأمور نگهداری از تو
خواهم کرد. او به تو کمک می کند تا بزرگ و توانا شوی.» کودک گفت:« من زبان مردم
زمین را بلد نیستم چه باید بکنم؟» خدا گفت:« فرشته ای که از تو نگهداری می کند،
زبان مردم زمین را یادت می دهد تا بتوانی با دیگران حرف بزنی.» کودک گفت:« شنیده
ام روی زمین آدمهای بد هم وجود دارد، چه کسی مرا در مقابل بدیها حفظ می کند ؟» خدا
گفت:« همان
فرشته ای که مأمور نگهداری از توست ، تو را از تمام بدی ها در امان نگه می دارد.»
کودک گفت:« وقتی به زمین بروم ، گاهی غم و ناراحتی به سراغم می آید و اندوهگین می
شوم ، چه کسی کمکم می کند تا اندوهم را برطرف کنم؟» خدا گفت :« فرشته ی من به تو
مهر می ورزد و با نوازشها و محبتهایش ، اندوه تو را از بین می برد . پس شجاع باش و
از چیزی نترس.» کودک گفت:« راستی اسم این فرشته ی تو چیست؟»
خداگفت:« نام خاصی ندارد، اما تو می توانی به او
مادربگویی.»